صبح جمعه ؛ يكي تند تند درب خانه را مي زند . انگار در آنسو اتفاقي رخ داده ، و امان نمي دهد مادر علي يار مي خواهد خودش را به در برساند ، كه بچه ها در را باز مي كنند و زن همسايه گريه كنان خودش را مي اندازد داخل حياط.
اول سجده مي كند و زمين را مي بوسد و بعد از آن ، از درب خانه شروع مي كند به بوسيدن زمين تا پله ها و روي پاهاي مادر علي يار را بوسه باران مي كند .
مادر علي يار ، با زحمت شانه هاي زن همسايه را مي گيرد و از زمين بلندش مي كند.« بلند شو ! چه اتفاقي افتاده » ؟
گريه امان حرف زدن نمي دهد شديد تر از گريه هاي روي مزارعلي يار ، شنيدن حرفهايش در بين آن همه بغض و آه و گريه مشكل است:
« ديروز دلشكسته از بهشت شهدا برگشتم خونه ، كمي از آبي كه شما دادي روي لبها و دهن پسرم ريختم ، يكدفعه چشمانش را باز كرد و دوباره بست . اول گمان كردم كه پسرم تموم كرد. حالم بد شد و بهم ريختم . و شروع كردم به گريه كردن كه ديدم دوباره چشمانش را باز كرد و گفت مادر گرسنمه ! ! با تعجب اشكامو پاك كردم و همون بيسكويت ها را بهش دادم و خورد والان حالش خوب است و توي خونه نشسته ».
اين جاي داستان اشكاي زن همسايه و مادر علي يار با هم مي بارند و داستان به همين جا ختم نمي شود . زن همسايه از علي يار براي مادرش پيامي آورده :
« ديشب «علي يار» را تو خواب ديدم . گفت برو به مادرم بگو : جمعه ها سر مزارم نيايد. جمعه ها ما را به زيارت امام حسين (عليه سلام ) و اهل بيت (ع) مي برند .همه رفقام مي رند زيارت ، اما من به احترام مادرم كه سر مزارم مي آيد مي مونم پيشش و با بچه ها نمي روم . بهش بگو: جمعه ها نيايد..»
سكوت فضاي خانه پدر شهيد عي يار خسروي را گرفته است . سكوتي كه در امتزاج صداي گريه اهل خانه ، چون موسيقي غريبي از عرش شنيده مي شود.
راوي مادر شهيد علي يار خسروي
ادامه دارد…
موضوعات: بدون موضوع
[شنبه 1395-01-28] [ 10:42:00 ق.ظ ]